سفارش تبلیغ
صبا ویژن

اللهم اشغل الظالمین بالظالمین

آهای با توام پیرمرد!

وقتی که برای آقایم خط و نشان کشیدی! از خدا و امام و شهدا شرم نکردی؟

آهای ! خودت را جمع کن. آن وقت که مثل عروس پرده نشین شده بودی و در پشت پرده عروسک گردان اغتشاش بودی! آن موقع یادت نبود دم از قانون بزنی؟

آهای آدم دو رو! می دانی که حالم از آن اشکهای تصنعی ات چقدر به هم  می خورد؟ وقتی مقابل علی زمانه ایستاده ای و معاویه صفت دم از پیامبر می زنی و برای او اشک می ریزی

خودت احمقی یا ما را احمق فرض کرده ای؟ تو نگران خواسته مردمی؟ من و 24 ونیم میلیون واجد شرایط رای یعنی 63 درصد جامعه مردم نیستیم؟ و مفت خورها و مال مردم خورهای دور بر تو همان مردم یا معترضین هستند؟

نمی دانم چرا راه به آخر نبردی؟ تو که ادعاهای انقلابی بودنت گوش فلک را پر کرده، کجا پایت را کج گذاشتی که به اینجا رسیدی؟

بس است آنقدر بی دلیل احترامت کردیم. بس است ثروت اندوزی تو و خانواده زرسالارت.

به تو اخطار می کنم! اگر پایت را بخواهی بیش از این از گلیمت دراز کنی، ما جان نثاران مولا و مقتدایمان و فرزندان معنوی خمینی بت شکن، روزگارت را سیاه میکنیم.

برو بنشین درکنج عزلت و توبه کن. خراب کردی دیگر گندش را در نیاور.

حیا پیشه کن، فکر کردی چطور می خواهی جان به عزرائیل بدهی؟ من به جای تو می ترسم.

برو! فقط برو و از جلوی چشمانمان دور شو.

دوستان عزیز برای نابودی منافقین انقلاب صلوات بفرستید و دعا کنید شر این مال مردم خورها هر چه زودتر از سر ما کم شود.

کلیک کنید ضرر نداره:

تصاویر جالب از نمازجمعه امروز تهران

 شاکری: هاشمی باید بداند قاضی نیست

 نماز جمعه از پشت عینک دودی 

هاشمی رفسنجانی...از صدقه سر حضرت آقا فعلا با تو مدارا می کنیم

آخرین و پرخرج ترین سناریوی دشمن شکست خورد 

رسایی: افرادی بر طبل بحران می‌کوبند که منافعشان را ازدست داده اند  

خاتمی نیامد؛ حامیان موسوی شاکی شدند 

 آتش‌بیاری معرکه به اسم وحدت بلوغ سیاسی حزب‌الله مانع ژست فراجناحی هاشمی شد 

 حضور کمرنگ شخصیت‌ها در نمازجمعه و طنز تاریخی سایت پسر هاشمی 



  • کلمات کلیدی : حرف حساب
  • نوشته شده در شنبه 88/4/27ساعت 2:8 صبح توسط نسیم سحرگاهی
    نظرات دیگران()

    یادمه بچگی هامونم ،  یه سری نخاله  همیشه لذت بردن بازی و حتی هر چی تو بازی کیف داده بود و زهرمون می کردن. میپرسی چرا؟ عرض شود که این بچه ننه ها چشم دیدن برد دیگران رو نداشتن. از بس که لوس و از خود راضی بودن. عقده هاشونم روز به روز بیشتر می شد. چون به جای تلاش برای بالابردن توانشون تو بازی و استفاده از فکر و هوش، فقط جر زنی می کردن. یا می خواستن بازی رو ببرن یا اگر می باختن هوچی گری می کردن و میگفتن شما تقلب کردید.

    خلاصه اون روزا گذشت و ما بزرگتر شدیم. کم کمک تجربه مون زیاد تر میشد  و دوستامونو می شناختیم با این جر زنا هم سعی می کردیم بازی نکنیم. البته بعضی هاشون که می دیدن نتیجه جرزنی فقط منزوی شدنه می اومدن و مثل بقیه بازی رو یاد می گرفتن.

    ولی متاسفانه یه عدشون روی روش خودشون مقاومت می کردن و این گذشت و ما بزرگتر شدیم.

    تا اینکه چند وقت پیش یه مسابقه دیگه برگزار شد و از قضا همین قضیه مصداق پیدا کرد و من دیدم این روحیه جرزنی با بالارفتن سن اون بچه ها نه تنها از بین نرفته بلکه مثل یه غده چرکین اونقدر بزرگ شده که با سر باز کردنش تموم مملکت بوی تعفنش رو شنیدن. و حالا ما موندیم و این بچه هایی که گرچه پیر شدن ولی هنوزم جر می زنند.



  • کلمات کلیدی : حرف حساب
  • نوشته شده در جمعه 88/4/5ساعت 10:35 عصر توسط نسیم سحرگاهی
    نظرات دیگران()

    لیست کل یادداشت های این وبلاگ
    نتیجه مذاکرات
    یا زینب کبری سلام الله علیها
    اوضاع این روزهای ما
    فرق ما با شما اینست:
    دلایل جالب حمید داوودآبادی برای رای دادن به دکتر سعید جلیلی
    ویژه نامه نشریه اصولگرا با عنوان \چرا جلیلی؟\ منتشر شد + دانلود
    [عناوین آرشیوشده]